کد قالب کانون داستان يوسف و زليخا

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کانون فرهنگی وهنری کریم اهل بیت شهر سلامی و آدرس kanoonemamhassan24.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2509
بازدید دیروز : 176
بازدید هفته : 2509
بازدید ماه : 2737
بازدید کل : 155393
تعداد مطالب : 2271
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : شنبه 17 تير 1402

داستان وفات یوسف پیامبر(ع)

داستان يوسف و زليخا:

قرآن داستانهايى را كه در آنها رد پايى از مسائل عشقى و جنسى ديده مى شود، در نهايت متانت و در ((هاله اى از تقدس و اشارات لطيف و بديع )) طرح و بيان مى كند و از ميان اين داستانها مى توان به داستان عشقى يوسف و زليخا اشاره كرد كه فرازى از داستان يوسف (ع ) را در سوره اى كه به همين نام آمده دربر گرفته است ؛ ((داستانى كه از عشق سوزان و آتشين يك زن زيباى هوس آلود با جوانى ماهرو و يكدل سخن مى گويد. گويندگان و نويسندگان هنگامى كه با اين گونه صحنه ها روبرو مى شوند، يا ناچارند براى ترسيم چهره قهرمانان و صحنه هاى اصلى داستان جلوى زبان و يا قلم را رها نموده و به اصطلاح حق سخن را ادا كنند - گو اينكه هزار گونه تعبيرات تحريك آميز يا زننده و غيراخلاقى به ميان آيد - و يا مجبور مى شوند براى حفظ نزاكت و عفت زبان و قلم ، پاره اى از صحنه ها را در پرده اى از ابهام بپيچند و به خوانندگان و شنوندگان به طور سربسته تحويل دهند... ولى قرآن در ترسيم صحنه هاى حساس اين داستان به طرز شگفت انگيزى "دقت در بيان " را با "متانت و عفت " به هم آميخته و بدون اينكه از ذكر وقايع چشم بپوشد و اظهار عجز كند، تمام اصول اخلاق و عفت را نيز به كار بسته است )).
به همين دليل قرآن در مقدمه داستان آن را زيباترين داستان خوانده و در امتيازبندى داستانها بهترين امتياز را به اين داستان مى دهد و مى فرمايد: ((نحن نقص عليك احسن القصص )) (ما بهترين داستان را به زيباترين اسلوب براى تو بازگو مى كنيم ). ((قصه يوسف به آن طريق كه قرآن سروده بهترين سراييدن است ، زيرا با اينكه قصه عاشقانه است طورى بيان كرده كه ممكن نيست كسى چنين داستانى را عفيف تر و پوشيده تر از آن بسرايد)).
اين فراز از داستان يوسف (ع ) در قرآن را مى آوريم تا بتوانيم نكات زيباى هنرى و ظرافتهاى ادبى و اخلاقى آن را كه با بيانى شيوا و تعابيرى زيبا آمده است ، بررسى كنيم و زبان به تحسين اعجاز هنرى آن بگشاييم . قرآن اين فراز از داستان را اين گونه آغاز مى كند:
((و راودته التى هو فى بيتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هيت لك قال معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لايفلح الظالمون .))
و آن زنى كه يوسف در خانه وى بود، از او تمناى كامجويى كرد و درها را بست و گفت : بيا. گفت : پناه مى برم به خدا كه مربى من است و منزلت مرا نيكو داشته است ، كه ستمگران رستگار نمى شوند.
از نكته هاى قابل تاءمل در اين داستان كه نظر انديشمندان مسلمان و مفسران قرآن را به خود جلب نموده است و به اعجاز هنرى آن پرداخته اند، آيه فوق است .
استاد جعفر سبحانى پيرامون هنر قصه گويى در سوره يوسف و اينكه اين آيه چگونه با حفظ عفت و عدم پرده درى به يك مساءله جنسى و كامجويى پرداخته است ، مى نويسد:
((دقت در مضمون آيه ما را با متانت و عفت بيان قرآن آشنا مى سازد... اينك نكات اين آيه را يادآور مى شويم :
1. لفظ ((راود)) در لغت عرب درخواست اصرارآميز را مى گويند. اين لفظ حاكى است كه همسر عزيز در درخواست خود بسيار مصر بوده است ، اما به خاطر عفت بيان از بازگويى مواد اصرار كه همان كامگيرى مى باشد، خوددارى مى كند.
2. هرگز نام اصراركننده را نمى برد و نمى گويد زليخا همسر عزيز از او درخواست مصرانه كرد، بلكه او را با جمله ((التى هو فى بيتها)) معرفى مى كند، يعنى بانويى كه يوسف در خانه او بود و از طريق تسلط اصراركننده بر يوسف و اينكه او پيوسته در چنگال آن بود، به استقامت فوق العاده يوسف اشاره مى كند.
3. جمله ((غلقت الابواب )) (درها را بست ) ترسيم كننده خلوتگاه عشق است ولى نه به صورت صريح و آشكار.
4. جمله ((قالت قيت لك )) (بشتاب به سوى آنچه براى تو آماده شده است ) آخرين سخنى است كه بانويى براى رسيدن به وصال يوسف مى گويد، اما چقدر سنگين و پرمتانت ، بى آنكه در آن تحريك باشد.))
ديگر انديشمندان بزرگ اسلامى و صاحبنظران نيز انصاف ندانسته اند كه از كنار اين آيه بگذرند و به اعجاز هنرى آن نپردازند، از جمله مفسر بزرگ قرآن علامه طباطبائى (ره ) در اين باره مى نويسد:
((اين آيه شريفه در عين كوتاهى و اختصار، اجمال داستان مراوده را در خود گنجانده و اگر در قيودى كه در آن به كار رفته و در سياقى كه آيه در آن قرار گرفته و در ساير گوشه هاى اين داستان كه در اين سوره آمده دقت شود، تفصيل مراوده نيز استفاده مى شود.))
داستان اين گونه ادامه پيدا مى كند:
((و لقد همت به و هم بها لو لا ان را برهان ربه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين .))
و يوسف را قصد كرد، يوسف هم اگر برهان پروردگار خويش نديده بود، قصد و آهنگ او كرده بود. چنين شد تا گناه و بدكارى را از او دور كنيم ، كه وى از بندگان خالص شده ما بود.
در آيه فوق نيز قرآن در كوتاه ترين عبارات ، زيباترين و رساترين فراز داستان را تواءم با دنيايى از بار اخلاقى مطرح مى كند بدون اينكه انسان را به وادى ضد ارزشها و تمايلات نفسانى سوق دهد.
((به هر حال قرآن كريم با كمترين كلمات در يك جمله بدون اينكه تمامى آنچه را رخ داده ببيند و تصوير كند و هيجانات حاصله را منتقل نمايد، به دقيق ترين وجهى به يك حركت منحرف اشاره مى كند: "و لقد همت به " (و زن آهنگ او كرد) و "هم بها لو لا ان را برهان ربه " (اگر يوسف نيز برهان پروردگارش را نمى ديد و توجه نمى كرد، آهنگ آن زن را مى نمود). تمامى اين قسمت از ماجرا مكاشفه اى است از روحيات يك زن فاسد اشرافى و نيز اشاره اى است به شكوفايى ايمان و خداجويى يك جوان كه در چند جمله بيان مى گردد و تمامى جزئيات ماجرا در پس اين چند جمله كوتاه از انظار پنهان مى ماند، زيرا در همين چند پيام اصلى طرح شده است و نيازى به دقايق ماجرا نيست كه بى شك اگر آن دقايق مطرح شود، خود يك نوع آموزش با هدف و پيام قصه است .))
((و استبقا الباب و قدت قيمصه من دبر و الفيا سيدها لدى الباب ... .))
هر دو به جانب در شتافتند و زن پيراهن يوسف را از پشت بدريد و در آن حال سرور آن زن را بر در منزل يافتند... .
آتش شهوت و فساد در دل زليخا شعله افكنده و سراسر وجودش را دربر گرفته بود، تا جايى كه سر از پا نمى شناخت و جز كامجويى به هيچ چيز ديگر فكر نمى كرد. قرآن در اين آيه اين آتش شعله ور در وجود زليخا را با اين عبارت كوتاه بيان نموده است : ((و قدت قميصه من دبر...)). زليخا چنگ انداخت تا جلوى فرار يوسف را سد كند و او را در دام شهوت خود گرفتار نمايد و تسليم ميل جنسى خود سازد، شايد اين آتش را فرو نشاند.
آيات بعد به برخورد عزيز مصر با يوسف و زليخا در جلوى در و ترفند و نيرنگ زليخا در دفاع از خود و شهادت يكى از بستگان زليخا درباره اين ماجرا پرداخته است . در اينجا صحنه اول نمايش به پايان مى رسد و پرده براى نمايش صحنه بعدى كنار مى رود و آن فراز از داستان به روى صحنه نمايش مى آيد كه خبر اين شيفتگى و شيدايى زليخا به گوش زنان در شهر رسيد و زبان به ملامت زليخا گشودند.
((و قال نسوه فى المدينه امرات العزيز تراود فتيها عن نفسه قد شغفها حبا... .))
زنان در شهر گفتند: همسر عزيز از غلام خويش كام مى خواهد و فريفته او شده است ... .
يكى از نكات قابل تاءمل در اين داستان ، اعجاز واژگان است . قرآن ((تمام كلمات را با دقت و وسواس انتخاب مى كند)) تا ضمن اينكه بار اخلاقى داشته باشد، بار معنايى خود را نيز از دست ندهد و رعايت ادب و متانت بيان با معنايى رسا در قالب واژه اى شيوا با يكديگر تواءم باشد، چندان كه اگر واژه ديگر را جايگزين آن كنيم آن بار اخلاقى و معنايى را نداشته باشد و واژه ((شغف )) در اين عبارت قرآنى (و قد شغفها حبا) نشان از اعجاز واژگان دارد.
دكتر شريف (ره ) در زمينه بار معنايى اين واژه مى نويسد:
((در عربى تعدادى واژه هست كه معنى محبت مى دهد: حب ، ولع ، عزم ، عشق ، قرم و امثال اينها. اما هر كدام از اين واژگان يك مرحله از مراحل محبت را مى رسانند، لذا معنا و مكان ((ود)) و جاى ((حب )) معين است . كاربرد ((شغف )) هم همين طور و... لغت شناسان مى گويند ((شغف )) آن محبتى است كه محب از رسوايى ترس ندارد و مى گويد هر چه باداباد. قرآن اين گونه ظرايف را بدقت رعايت مى كند.))
نكته ديگر اينكه اين واژه است .
((فلما سمعت بمكرهن ارسلت اليه و اعتدت لهن متكا و اتت كل واحده منهن سكينا و قالت اخرج عليهن ... .))
زليخا بعد از آگاهى از مكر و نيرنگ زنان ، نقشه بسيار ماهرانه اى كشيد و آنها را دعوت كرد و براى هر يك متكايى تهيه نمود و به دست هر يك كاردى داد و در همين حال از يوسف خواست به يكباره به مجلس درآيد. زنان با ديدن حسن يوسف مست و مدهوش جمال بديع او گشتند و آنچنان تحت تاءثير اين جلوه جمال قرار گرفتند كه دستهاى خود را به جاى ميوه بريدند و و زبان به تكبير و تحسين آن حسن جمال گشودند.
قرآن در اين فراز از داستان نيز زيباترين بيان و اسلوب را در توصيف يوسف (ع ) به كار گرفته است و از ويژگى قرآن در داستانها همين است كه وقتى در توصيف جاى تاءمل است ، تاءمل مى كند و آنجا كه محل عبور است ، عبور مى كند و نمونه عينى آن در اين فراز از داستان كاملا مشهود است . ((در اينجا بدون اينكه به توصيف جزء به جزء فيزيكى هيكل و صورت يوسف پرداخته شده باشد، همه آنچه لازم بوده آورده شده است .))
((... فلما راينه و قطعن ايديهن و قلن حاش لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كريم .))
... پس همين كه وى را بديدند، و اله و شيداى او شدند و دستهاى خويش را بريدند و گفتند: منزه است خدا، كه اين بشر نيست ، اين فرشته اى بزرگوار است .
اللهم صل علی محمد و آل محمد

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: قرآنی
برچسب‌ها: داستانها